فال
فال
در انتهای محدب فنجان قهوه ام
تصويری از آنچه بدنبالش بوده ام را
آنطور که پيرزن فالگير دوست دارد
می بينم , می شنوم و باور می کنمطالع تکراری تمام مشتری ها
غريبه ای در آن آشفته بازار می بيند
که بين تو و من
و گاهی تو بين من و او قرار داری
امتداد اتفاقی در آينده دور يا نزديک
که آينده دور اينروزها هيجان بيشتری در خود دارد
و قصه فرصتهای طلايی
قايقی را می ماند که تنها يک بارفرصت سوار شدن داري
7 Comments:
It seems a little bit fishy to me!!
but as I always look at the bright side of the moon your fortune is not visible in the cup of coffee !!
enjoy your life my friend
کنار هر سایه که میشوی
نه آفتاب بی اعتناش پا بجای و
نه خواب رفتنش امداد معجزه!
در باور قلیل ما
تعادل سکون٬ همیشه ترانه تنهایی ست.
ميخوام الان كه حسام نيست ، به جاش وبلاگشو آپديت كنم. با گفتن شادباش سال نو به همه... پيروز باشيد
babak aziz , merci az tabrike sale no . manam sale jadido be hame tabrik migam ........... shad bashid
این شعر حس دلتنگی داشت. کم طاقت شدی؟
oon ke migi falgir naboode 2khtare bakere boode
امروز ترا دسترس فردا نیست
اندیشه فردات بجز سودا نیست
ضایع مکن این دم ار دلت شیدا نیست کاین باقی عمر را بها پیدا نیست
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home