psa.oomana.org -- Public Service Ads

Thursday, October 26, 2006

CANADA بچه های

بسختی نوشتم , ده ها بار خط زدم , تمرکزم از بين رفته بود , به هيچ عنوان حتی قسمت کوچکی از آنچه
میخواستم از آب در نيامد , حس عجيبی دارم , تکه هایی از پازلم را پيدا نمیکنم

سينه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
آتشی بود در اين خانه که کاشانه بسوخت

تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت

به خودم میگفتم قطعی نيست

کوچ پرستوها
تالاب تنهایی من
نگاه کودک به آسمان
کودکی با چشمهای گريان
روز های سردرگمی
سردرگمی در باغ
باغ بدون گل, بدون یار
بهار
بدون باده
.....بدون پرستو

گل بي رخ يار خوش نباشد /
بي باده بهار خوش نباشد
طرف جمن و طواف بستان / بي لاله عذار خوش نباشد
رقصيدن سرو حالت گل / بي صوت هزار خوش نباشد
با يار شکر لب گل اندام / بي بوس و کنار خوش نباشد
باغ گل و مل خوش است ليکن / بي صحبت يار خوش نباشد
هر نقش که دست عقل بندد / جز نقش نگار خوش نباشد
جان نقد محقر است حافظ / از بهر نثار خوش نباشد
..........هميشه نزديک هستيد